عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 30 بهمن 1390
بازدید : 624
نویسنده :

عشق و نگاه

گاه در میان کلمات واژه ای را که بتواند بار تمام احساسم را به دوش بکشد
نمی یابم. کلمه ای که همه ی عشقم را معنا کند.
وقتی نگاهت درزیباترین وقشنگ ترین لحظه های با هم بودن  همراه  با
دلنشین ترین لبخند دنیا پرسشگر در نگاهم  گره می خورد، من که تمام واژه ها
در  بیان احساسم به تو ناتوانند فقط با نگاهی ، تمام عشقم را به تو هدیه می کنم
و تومی فهمی مرا همانگونه که من تو را.............



:: موضوعات مرتبط: فرهنگ و ادبیات , ,
تاریخ : یک شنبه 30 بهمن 1390
بازدید : 693
نویسنده :


گاهگاهی دل من میگیرد...
بیشتر وقت غروب
آن زمانی که خدا پر از تنهاییست و اذان در پیش است...
من وضو خواهم ساخت
از خدا خواهم خواست که تو تنها نشوی
و دلت پر ز خوشیهای دمادم باشد...



:: موضوعات مرتبط: فرهنگ و ادبیات , ,
تاریخ : یک شنبه 30 بهمن 1390
بازدید : 650
نویسنده :

نه ازدریا و قایق مینویسم
نه از زخم شقایق مینویسم
به یاد لحظه های باتو بودن به یاد ان دقایق مینویسم



:: موضوعات مرتبط: فرهنگ و ادبیات , ,
تاریخ : شنبه 29 بهمن 1390
بازدید : 654
نویسنده :

دلم خنده می خواد....اما این روزا کسی پایه نیست برا خندیدن!....تمام شب رو گریه کردم ، شبیه شبی که تازه به این دنیا اومدم.....هنوز غریبم....



:: موضوعات مرتبط: فرهنگ و ادبیات , ,
تاریخ : شنبه 29 بهمن 1390
بازدید : 606
نویسنده :

یک نفر....

یک جایی....

تمام رویاهاش لبخند توست.  احساس می کنه که زندگی واقعا با ارزشه....

پس هر وقت احساس تنهایی کردی ، این حقیقت رو به یاد داشته باش که

یک نفر....

یک جایی....

در حال فکر کردن به توست....



:: موضوعات مرتبط: فرهنگ و ادبیات , ,
تاریخ : پنج شنبه 27 بهمن 1390
بازدید : 538
نویسنده : عباس يالقيز

 

ورق‌های سفید کاغذ
براي اين است كه قلم ندارم
براي حرف های یست كه نمی‌توانم به زبان بياورم
دست لرزان بر روی كاغذ
براي اين نيست كه ترس در دل دارم
براي حرف‌هايی است كه در دل دارم
شروع نشدن شعر روي كاغذ
براي اين نيست كه طبع شعر ندارم
براي اين است كه عشقي در دل ندارم
نا گفتنی‌ها را بايد نوشت روي كاغذ
ولي من سراسر غمم
نای نوشتن ندارم
سنگ شدن دل را نمی‌شود نوشت روي كاغذ
ولي من دلي سرشار از عشق داشتم
ورق‌هاي سفيد كاغذ براي اين نيست كه غم ندارم
براي اين است كه قلم ندارم
ترس من قلم را گرفت از من
ولي من كه ترسي در دل ندارم
ولي من كاغذي ندارم...
 
با تشكر از دوست ناشناسي كه اين شعر را برايم فرستاد.


:: موضوعات مرتبط: فرهنگ و ادبیات , ,
:: برچسب‌ها: شعر , كاغذ , سفيد ,
تاریخ : پنج شنبه 27 بهمن 1390
بازدید : 666
نویسنده : عباس يالقيز

 

راز پیشرفت بعضی‌ها يارو نشسته بوده پشت بنز آخرين سيستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان می‌رفته، يهو ميبينه يك موتور گازی، ازش جلو زد! خیلی شاكی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست، از بغل موتوره رد میشه. یك مدت، واسه خودش، خوش و خرم میره، یهو میبینه موتور گازیه، غیییییژ ازش جلو زد! دیگه پاك قاط میزنه، پا رو تا ته میگذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه. همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتورگازیه، مثل تیر از بغلش رد شد!! طرف، كم میاره، راهنما میزنه كنار به موتوریه هم علامت میده بزنه كنار. خلاصه، دوتایی وامیستن كنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی، كل مارو خوابوندی( رویم را کم کردی)؟! موتوریه، با رنگ پریده، نفس زنان میگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بیامرزه که واستادی... آخه ... كش شلوارم، گیر كرده به آینه بغلت!
نتیجه اخلاقی:

اگر می بینید که بعضی ها، در كمال بی استعدادی، پیشرفت های قابل ملاحظه ای دارند، ببینید كش شلوارشان به كجا گیر كرده!



:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : شنبه 14 بهمن 1390
بازدید : 527
نویسنده : عباس يالقيز

بحران اقتصادی غرب!

این روزها مهم‌ترین خبری که از تلویزیون ما پخش می‌شود بحران اقتصادی در کشورهای غربی است. تقریباً روزی نیست که از تظاهرات، تحصن و یا اعتصاب و ورشکستگی در غرب خبری به میان نیاید. صدا و سیمای ما هر روز با آب و تاب به مشکلات مردم مظلوم اروپا و آمریکا می‌پردازد و چنان برای‌شان اشک تمساح می‌ریزد که شنونده‌ی ایرانی تصور می‌کند یک فاجعه‌ی انسانی مثل فاجعه‌ی سومالی در غرب در حال وقوع است. راستش اولش من فکر می‌کردم این تبلیغات و سیاه نمایی‌ها از غرب در جهت مقابله به مثل رسانه‌ای و پاسخی به شیطنت خبری غربی‌هاست و در واقع هیچ اتفاق خاصی در غرب نیفتاده است. اما وقتی از چند نفر از دوستان تازه از فرنگ برگشته در مورد اوضاع اروپا سوال کردم، پی بردم که اکثر خبرهای صدا و سیما از بحران اقتصادی غرب درست است و واقعاً مردم اروپا و آمریکا از اوضاع اقتصادی خود ناراضی هستند (البته با کمی چاشنی مبالغه).

ولی سوالی که اینجا پیش می‌آید این است که اگر واقعاً اوضاع آن‌ها این قدر بحرانی ست، پس چرا آن‌ها هیچ وقت به کشورهای باثباتی مثل کشور ما مهاجرت نمی‌کنند که حداقل از یارانه‌ی نقدی یا سهام عدالتی برخوردار شوند؟ و چرا این سوال من برای شما این قدر خنده دار است؟ جواب این سوالات مضحک این است که در واقع مفهوم بحران اقتصادی در غرب و ایران متفاوت است. به عنوان مثال، رسیدن به نرخ بی کاری 10 درصدی برای آن‌ها یک فاجعه و برای ما یک آرزوست و یا تورم 9 درصدی برای غربی‌ها یک کابوس و برای مردم و مسئولین ما یک رویای شیرین است. خانواده‌های غربی نگران اینترنت پرسرعت خویشند و خانواده‌های ایرانی نگران فیش آب و برقشان... اما شاید یک نفر سوال کند که اگر واقعاً وضع ما هم مثل اروپایی‌ها بحرانی ست پس چرا خبری در خیابان‌ها نیست؟ چرا هیچ‌کس تظاهرات یا تحصن نمی‌کند؟ واقعیت این است که ما سال‌هاست که در یک بحران اقتصادی نامحسوس زندگی کرده‌ایم و دیگر به زندگی در شرایط بحرانی عادت نموده‌ایم. از نشانه‌های آن هم هجوم گاه و بیگاه مردم برای خرید سیم کارت و دلار و سکه است. متأسفانه ما مردم ایران حتی اگر اجازه‌ی اعتراض هم داشته باشیم بیشتر ترجیح می‌دهیم عزت نفس نشان دهیم و صورتمان را با سیلی سرخ نگه داریم تا اینکه فقر و بی کاری و بیچارگی‌مان را فریاد کنیم. به خاطر همین بحران نامرئی است که آستانه‌ی تحمل مردم ما در روابط اجتماعی‌شان این قدر پایین آمده است. مردمانی که ظاهراً آرام و مهربان به نظر می‌رسند با کوچک‌ترین تنش بیرونی از کوره در می‌روند؛ کافی ست یک خراش به ماشینمان بیفتد تا خیابان را روی سرمان بگذاریم، کافی ست در استادیوم داور یک اشتباه کند تا تمام خانواده‌اش را جلوی چشمش ظاهر کنیم، کافی ست کودکمان چند سوال اضافی بپرسد تا تمام مشکلات یک روز کاری روی سرش آوار کنیم...

قضیه‌ی صدا و سیما و بحران اقتصادی غرب، داستان گفتگوی دو دیگ سیاه است؛ مهم نیست روی کدامشان سیاه‌تر است، مهم این است که هر دو دیگ سیاه هستند.       



:: موضوعات مرتبط: سياسي , ,
:: برچسب‌ها: بحران , اقتصادي , غرب , ايران , تورم , بيكاري ,
تاریخ : شنبه 13 بهمن 1390
بازدید : 593
نویسنده : عباس يالقيز

 وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید پول زیادی نداشتند. شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. بچه ها همگی با ادب بودند. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند. مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد. وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟ پدر جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان. متصدی باجه، قیمت بلیط ها را گفت. پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟! متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد. پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه کردند. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد؟ ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا. مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد...

بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم...!!!!

 بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم.



:: موضوعات مرتبط: سياسي , ,
:: برچسب‌ها: ثروت ,
تاریخ : شنبه 12 بهمن 1390
بازدید : 1003
نویسنده : عباس يالقيز

یک داستان کنایه دار!

آن روز «مش نظام» مثل همیشه تا لنگ ظهر در اندرونی خوابیده بود. زنش «اشرف خانم» خیلی دوست داشت بیاید و فریاد بزند: «پاشو مرد! ظهر شد، برو سرکارت، برو یک لقمه نان بگیر بیار تو خونه!» اما جراتش را نداشت چون مش نظام مرد بداخلاقی بود و اگر کسی از خواب بیدارش می‌کرد مثل برج زهرمار می‌شد و دیگر آن روز هیچ کس جلودارش نبود. به ناچار اشرف خانم چادر گل دارش را سر کرد و به قصد خرید نان از خانه خارج شد. مدتی نگذشت که پسر ده ساله‌شان «آرش» ناگهان به اندرونی و بالای سر پدر دوید و در حالی که نفس نفس می‌زد، داد کشید: «بابا، بابا، پاشو از زیر زمین بوی گاز میاد!!» مش نظام تکانی به خود داد و بدون اینکه چشم‌هایش را باز کند گفت: «برو به مامانت بگو» آرش جواب داد: «مامان خونه نیست» اما مش نظام قبل از اینکه جواب او را بشنود دوباره به خواب رفته بود. آرش حرف‌های «آقای ایمنی» را به یاد آورد که در تلویزیون همیشه در مورد خطرات نشت گاز هشدار می‌داد. او میدانست که پدر را به این راحتی نمی‌توان بیدار کرد، بنابراین با فکر کودکانه‌اش چاره‌ای اندیشید؛ زیر سیگاری پدر را که پر از ته سیگار و خاکستر بود، برداشت و محکم به شیشه‌ی کمد کوبید. صدای وحشتناک شکستن شیشه‌ی کمد و ظرف‌های داخلش به هوا بلند شد. او پیش خودش فکر کرده بود اگر شیشه‌ی کمد بشکند بهتر از این است که کل خانه آتش بگیرد. اما چشمتان روز بد نبیند، مش نظام بلند شد و با چشمان نیمه باز کمربندش را پیدا کرد و دیوانه‌وار به جان آرش افتاد. او به فریادهای پسرش که می‌گفت: «بابا گاز، بابا گاز!» هیچ اعتنایی نداشت. در همین موقع اشرف خانم نان در دست، وارد شد و جلوی مش نظام دوید و گفت: «مرد، بچه را چرا داری كتك می‌زنی؟ مگه دیوانه شدی؟» مش نظام همان‌طور که داشت کمربندش را می‌چرخاند فریاد زد: «من دیوانه‌ام یا این بچه‌ی خل و چلت که بیخودی زده شیشه‌ی کمدو شکسته؟ آخه این چه بچه ایه که تو تربیت کردی؟» خلاصه این داد و غال تا حیاط خانه کشیده شد و صدا به گوش همسایه‌ها رسید. «فیروز خان» مرد همسایه، که به چشم چرانی معروف بود و به هر بهانه‌ای به خانه‌ی همسایه‌ها سرک می‌کشید، اولین نفری بود که از دیوار حیاط بالا آمد. او با لحن موذیانه ای داد زد: «مش نظام! خجالت بکش، مرد که دست رو اهل و عیالش بلند نمیکنه! حیف این زن که عیال تو شده!» مش نظام که با شنیدن این حرف‌ها حالا غیرتش هم به جوش آمده بود، دیگر خون جلوی چشمانش را گرفت، رو به زنش کرد و در حالی که از خشم می‌لرزید گفت: «ای زن نابکار! تو چه سر و سری با این فیروز داری که این جور هوای تو رو داره؟» اما اشرف خانم حتی فرصت جواب دادن نیز پیدا نکرد و کمربند مش نظام سر و صورتش را کبود و خونی کرد. اشرف خانم که دیگر طاقت کتک‌های او را نداشت به طرف در حیاط دوید و از خانه خارج شد. مش نظام هم پس از اینکه آرش را در زیرزمین زندانی کرد، دوباره به اتاق اندرونی رفت و درازکش، شروع به سیگار کشیدن نمود. چند ساعتی نگذشته بود که ناگهان خانه‌ی مش نظام با صدای انفجار مهیبی طعمه‌ی حریق شد. او در این آتش خود ساخته، زنده زنده سوخت، اما آرش خوشبختانه قبل از اینکه بسوزد در زیرزمین از بوی گاز خفه شده بود و هیچ دردی را احساس نکرد. اشرف خانم هم که کس و کاری نداشت برای گذران زندگی زن صیغه‌ای فیروز خان شد و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی نکرد.      



:: موضوعات مرتبط: سياسي , طنز , ,
:: برچسب‌ها: نظام , زندان , خارج , كتك ,
تاریخ : شنبه 11 بهمن 1390
بازدید : 552
نویسنده : عباس يالقيز

به جستجوی  

بر درگاه کوه می‌گریم

در آستانه‌ی دریا و علف.

به جستجوی تو

در معبر بادها می‌گریم.

در چار راه فصول،

در چارچوب شکسته‌ی پنجره‌ای

که آسمان ابر آلوده را     قابی کهنه می‌گیرد.

به انتظار تصویر تو،

این دفتر خالی،

تا چند،

        تا چند،

                    ورق خواهد خورد؟



:: موضوعات مرتبط: فرهنگ و ادبیات , ,
:: برچسب‌ها: احمد شاملو , به جستجوي تو ,
تاریخ : شنبه 10 بهمن 1390
بازدید : 627
نویسنده : عباس يالقيز

پارتی بازی چیست؟ همان مترادف عامیانه‌ی «رانت خواری ست» که در کشورهای جهان سوم به وفور یافت می‌شود. از بقالی محل گرفته تا آن بالا بالاها شایع بوده و کار خیلی‌ها را بر اساس بند «پ» راه می‌اندازد. البته بسته به موقعیت اجتماعی افراد کارکردهای آن متفاوت می‌باشد، مثلاً برای افراد طبقه‌ی پایین جامعه در حد خرید سیب زمینی مرغوب و ارزان از بقالی محل بوده و در افراد طبقه‌ی مرفه به گرفتن وام‌های نجومی یا پست‌های مدیریتی متعدد منجر می‌شود.

سهام عدالت چیست؟ نوعی ورق پاره شبیه تحریم‌های شورای امنیت است که کارکرد خاصی نداشته و فقط باعث ایجاد شغل برای چند نفر در هیئت امنای آن گردیده است.

دلار چیست؟ نوعی کاغذ بی ارزش است که اخیراً در اثر توطئه‌ی دشمنان! مورد اقبال مردم قرار گرفته و ان قریب است که در پایتخت به جای پول ملی به کار برده شود.

ریال چیست؟ تنها واحد پول ملی در دنیاست که اکثر مردمان تابعه‌ی آن، سرسختانه، از تلفظ نامش سر باز می‌زنند.

ایران خودرو چیست؟ اقیانوس بزرگی است به عمق یک تا دو سانتیمتر که مردم قادر به شنا کردن در آن نیستند، ولی مسئولین به عظمت و گستردگی آن افتخار می‌نمایند.



:: موضوعات مرتبط: سياسي , طنز , ,
:: برچسب‌ها: دلار , ريال , ايران خودرو , سهام عدالت , پارتي بازي ,
تاریخ : شنبه 9 بهمن 1390
بازدید : 600
نویسنده : عباس يالقيز

حتماً همه‌ی شما حکایت اذان بی موقع آن مرد خیاط را شنیده‌اید؛ همان که تعرض سردار سپاه خلیفه به یک زن پاک‌دامن را تاب نیاورد و بر بالای پشت بام شد و اذانی بی موقع سر داد، تا شاید صدایش را این‌گونه به گوش خلیفه برساند. این عمل باعث آشفتگی در میان مردم شد و خلیفه دستور داد او را دستگیر کنند و به حضورش بیاورند تا دلیل این عمل نا به جایش را از او باز پرسد. وقتی خلیفه قضیه را از زبان مرد خیاط شنید، سردار سپاهش را مجازات کرد و از مرد خیاط خواست هر موقع عمل نا ثوابی از عوامل حکومتی دید اذانی بی موقع سر دهد تا وی به حساب کارشان برسد.

در زمان ما هم قضیه‌ی مردان آزاده‌ای چون سردار علایی، علی مطهری، عماد افروغ و اکبر اعلمی همان قضیه‌ی مرد خیاط است که هر از چند گاهی اذان بی موقع سر می‌دهند و متأسفانه مورد تهاجم تنگ نظران قرار می‌گیرند. همان تنگ نظرانی که ملاک خودی یا غیر خودی بودن افراد را از زبان رسانه‌های بیگانه می‌گیرند. اگر بی‌بی‌سی اظهارات انتقادی یک فرد دلسوز را با آب و تاب انعکاس دهد، او می‌شود غیر خودی، بی‌بصیرت و جیره خوار غرب؛ و این را روبهان آنگلوساکسون چه خوب دریافته‌اند. آن‌ها با این حیله دلسوزان ایران اسلامی را یکی یکی به دست برخی دوستان متحجر به مسلخ می‌برند.

وقتی خودمان چوب برمی‌داریم و یکی یکی برگ‌های نظام را می‌تکانیم، دیگر نباید برگ‌های ریخته شده را مقصر بدانیم. برای آقایان کیهان نشین دلیل این اذان‌های بی موقع اصلاً مهم نیست، مهم این است که صدای اذان بی موقع این آزاد مردان از بلندگوی بی‌بی‌سی به گوش می‌رسد.




:: موضوعات مرتبط: سياسي , ,
:: برچسب‌ها: سردار علايي , علي مطهري , عماد افروغ , اكبر اعلمي ,
من بغض فرو خورده ی هزاران جوان بیکار ایرانی را فریاد خواهم کرد. اصل 28 قانون اساسی ـ هر کس حق دارد شغلی را که بدان مایل است ومخالف اسلام و مصالح عمومی و حقوق دیگران نیست برگزیند. دولت موظف است با رعایت نیاز جامعه به مشاغل گوناگون برای‌همه افراد امکان اشتغال به کار و شرایط مساوی را برای احرازمشاغل ایجاد نماید. اصل 29 قانون اساسی ـ برخورداری از تامین اجتماعی از نظر بازنشستگی‌،بیکاری‌، پیری‌، از کارافتادگی‌، بی‌سرپرستی‌، در راه‌ماندگی‌، حوادث‌و سوانح و نیاز به خدمات بهداشتی و درمانی و مراقبتهای پزشکی‌به صورت بیمه و غیره حقی است همگانی‌.

برای مشخص شدن آمار بیکاران لطفا وضعیت شغلی خود را در اینجا مشخص کنید:

RSS

Powered By
loxblog.Com