در سالن غذاخوري دانشكده داشتم نهار میخوردم كه پيرمرد نظافتچی در حالي كه سینیهای غذا را جمع میکرد كنارم آمد و گفت: «ببخشيد مهندس سوالي داشتم!» گفتم : «بفرماييد پدر جان!» پيرمرد سینیها را روي ميز گذاشت و شروع به صحبت كرد: «میخواستم بدونم اين انرژي هستهای كه ميگن حق مسلم ماست و بر سرش دعوا و جنجال راه انداختهاند به چه دردي ميخوره؟» گفتم : «چطور مگه؟ خب يك جور فن آوري پيشرفته است ديگه!!» پيرمرد جواب داد: «آخه من كه بچه بودم دلم دوچرخه میخواست ولي خيلي گران بود و پدرم نمیتوانست برايم بخرد. تا اينكه شاه با كلي تبليغات و سر و صدا اولين کارخانهی ذوب آهن را در ايران افتتاح كرد. من در عالم بچگي خيلي خوشحال شدم، فكر میکردم چون دوچرخه از آهن ساخته شده با افتتاح ذوب آهن، دوچرخه هم ارزان خواهد شد و پدرم خواهد توانست آنرا برايم بخرد. اما دوچرخه ارزان نشد و من هم نتوانستم صاحب دوچرخه شوم.» اندكي فكر كردم و گفتم: «پدر جان اين انرژي هستهای...
:: موضوعات مرتبط:
سياسي ,
,
:: برچسبها:
توهم ,
پيشرفت ,
فناوري ,
هسته اي ,
ماهواره ,
فقر ,