پیرمرد تمام بساط سیگار فروشیاش را در یک کارتن جا داده بود و در حالی که آن را دو دستی چسبیده بود وارد مینی بوس روستایی شد. او سلام کرد و سرنشینان مینی بوس هم که او را میشناختند، سلام او را پاسخ گفتند: «سلام دایی جمشید، سلام علیکم هم ولایتی...»
دایی جمشید روی صندلی نشست و آهی از ته دل کشید. گرمای داخل مینی بوس احساس خوبی به او میداد. عضلات بدنش که از سرمای سوزناک بیرون منقبض شده بود به آرامی داشت رو به آرامش میرفت.
پیرمرد سالها کنار دیوار توالتهای عمومی شهر بساط داشت و سیگار میفروخت. در فصل تابستان پاتوق او جایی خنک و دنج بود اما در زمستان تبدیل به یک سردخانهی واقعی میشد. یک تشک زیرش میانداخت و یک پتوی ضخیم هم روی پاها و بدنش میکشید تا شاید از سرما در امان باشد. اما تحمل سرمای سوزناک آذربایجان...
من بغض فرو خورده ی هزاران جوان بیکار ایرانی را فریاد خواهم کرد.
اصل 28 قانون اساسی ـ هر کس حق دارد شغلی را که بدان مایل است ومخالف اسلام و مصالح عمومی و حقوق دیگران نیست برگزیند.
دولت موظف است با رعایت نیاز جامعه به مشاغل گوناگون برایهمه افراد امکان اشتغال به کار و شرایط مساوی را برای احرازمشاغل ایجاد نماید.
اصل 29 قانون اساسی ـ برخورداری از تامین اجتماعی از نظر بازنشستگی،بیکاری، پیری، از کارافتادگی، بیسرپرستی، در راهماندگی، حوادثو سوانح و نیاز به خدمات بهداشتی و درمانی و مراقبتهای پزشکیبه صورت بیمه و غیره حقی است همگانی.